کلام در بررسی تهدیدات جریان ولایت فقیه به معنای غلبه حضور آثار سیاسی ـ فرهنگی ـ اقتصادی نظام کفر و نفاق در جامعه ولایی است. بر پایه فلسفه نظام ولایت، جامعه محل حضور و برخورد اراده هاست. اعم از ارادههای رحمانی و ارادههای شیطانی. برآیند این دو دستگاه ایمانی و استکباری است که تعین اجتماعی را شکل میبخشد. گستره حضور هر یک از این دستگاه ها در دستگاه دوم در عرصه اجتماعی بیان گر قوت ولایت محور آن جبهه است.
به این بیان که شدت حضور و نفوذ و منشاء اثر بودن سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ولی فقیه در دستگاه کفر و نفاق و همین طور شدت حضور دستگاه کفر و نفاق در این طرف، بیانگر مفهوم سهم تأثیر و مقدار غلبه هر یک بر دیگری است. تهدید بودن ولایت فقیه و ولایت کفر و نفاق برای یکدیگر نیز از همین زاویه معنی پیدا میکند. هر یک از این دو دستگاه در مقابل دیگری نفوذی توسعه یاب و مطلق را طالب است. یعنی هم دستگاه کفر و تعبد نسبت به دنیا و تقنین تنعیم آن و نهایتاً تأثیر آن و هم دستگاه ایمان و تعبد نسبت به آخرت و تقنین تعبد نسبت به خدای متعال و آثار آن روبروی هم قرار دارند. از همین روست که میتوان ادعا کرد ولایت اساسا مطلقه است و ولایت غیر مطلقه معنای محصلی ندارد. چه ولایت طاغوت و چه ولایت فقیه.
به نظر میرسد مساله اساسی در اطلاق یا عدم اطلاق ولایت نیست. زیرا واضح است که اگر ولایت فقیه یا غیر فقیه به عنوان محور اجتماع پذیرفته شود اطلاق آن غیر قابل انکار خواهد بود. مساله اساسی اینجاست که انسان ولایت خود را در عرصه اجتماعی به کدام محور بسپارد. به اراده الهی ـ که به شکل حکومت ولایت فقیه مطرح است ـ یا به هواپرستی شیطانی جمعی ـ که به شکل دموکراسیهای اومانیستی غربی جلوه گر است ـ پذیرش هر دو ولایت نیز به شکل مطلقه خواهد بود. زیرا واضح است که هر دستگاهی یک محور بیشتر ندارد. دو مبنایی شدن سرانجامی جز فروپاشی هر سیستمی نخواهد داشت.
اگر ولایت مطلقه فقیه به عنوان محور حرکت جمعی ایمانی در نظام مردم سالاری دینی پذیرفته شد مهمترین مساله استراتژی سرپرستی تکامل درگیری اسلام و کفر است. اینجا از مهمترین بزنگاههای حرکت تکاملی نظام اسلامی است. نباید در چنین شرایط حساسی به طرح مسایلی پرداخت که موجب خدشه وارد شدن در حرکت امت به پیروی از امام و رهبرشان در مسیر عدالت و پیشرفت در دهه چهارم حرکت انقلاب شود. گاهی دیده میشود برخی خواص با بی بصیرتی تمام ـ آن هم در شرایطی که مدتهاست بصیرت ورد زبان رهبر انقلاب شده است ـ مسائل عوامانهای را مطرح میکنند که حقیقتا باعث تاسف است.
یکی از این تعابیر بسیار انحرافی تفکیک مکتب اسلامی و مکتب ایرانی است. گویا در نگاه ایشان ملیت مردم ایران یک چیز و اسلامیت آنها چیز دیگری است. در حالی که خود این دسته بندی یک «فتنه تئوریک» و غیر قابل قبول است. رویکرد این قلم به هیچ عنوان سیاسی نیست ولی نباید در ذهن به جامعه شناسی پرداخت. مگر کسی میتواند در این آب و خاک بین اسلام و ایران و انقلاب تفکیک کند؟ کسی که اینگونه به تحلیل میپردازد نه از اسلام چیزی میداند و نه از ایران.
به نظر میرسد در عمق نگاه ایشان دین به یک سلسله رفتار اجتماعی یک ملت تعریف میشود. پس اصل هم در دین به منطقه جغرافیایی و محل زیست یک قوم بر میگردد. اگر این اصل است پس اسلامیت غیر از ملیت است. اصل هم ملیت است نه اسلامیت. در حالی که این نگاه وارداتی از اساس اشتباه است. مبدأ وحدت یک جامعه، گرایشات جامعه است. باید دقیقا معلوم شود که مراد کسانی که این حرف اشتباه را با سوء استفاده از تریبون هایی که مردم جهت خدمت به هم فکرانشان سپردهاند؛ در فضای عمومی کشور ـ و نه در محافل خصوصی نظیر حوزه علمیه قم ـ میپراکنند چیست؟ تعریف ایشان از اسلام و ملیت چیست؟
واضح است که تعریف ملیّت در یک جامعه شناسی مادی غیر از تعریف اسلامیت است. اما در جامعه شناسی اسلامی ملت به گرایش تعریف میشود. پس طبق این ادبیات ملت و امت و اسلام همه یکی هستند. قرآن نیز بر همین اساس همگان را دعوت به پیروی از «ملت توحیدی ابراهیمی» میکند. بنابراین نفی هر یک به معنای نفی دیگری است.
اگرچه بسی واضح است که محور اصلی هویت جمعی ملی در این کشور دین است. برایند این هویت وحدت جمعی نیز در عرصه اجتماعی در قالب تئوری ولایت فقیه متجلی شده است. بنابراین بر پایه فلسفه نظام ولایت، ولی فقیه هم نمایانگر هویت اسلامی جامعه است. هم بیانگر هویت ایرانی. هم حافظ جمهوریت نظام است ـ همانطور که در فتنه سال پیش ولی فقیه ایستاد و از رای مردم حراست کرد ـ و هم حافظ اسلامیت نظام.
البته این حقیقت که ولی فقیه عهده دار سرپرستی اجتماعی است به هیچ وجه به این بیان نیست که هر تصمیمی ایشان بگیرد در هر شرایطی در ساختارها جریان یافته و به عرصه عمومی میرسد. مثلا اگر چه در قدم اول ولی فقیه به شدت مقابل استکبار و دولت مستکبر ایالات متحده امریکا موضع میگیرد و باید هم بگیرد. ولی این کافی نیست. بلکه در قدم بعد باید مدل های توزیع قدرت، ثروت و اطلاع با این موضع گیری هماهنگ باشند.
به عنوان نمونه باید گفت ممکن است تعریف بحران و رشد در نگاه رهبری با نگاه کارشناسان متکی به مدلهای وارداتی در تضاد قرار گیرد. در این صورت ممکن است کلام رهبری در ساختارها جریان پیدا نکند. در تعریف بحران و رشد دقیقا همین طور است. بحران واقعی جایی است که ولی فقیه میگوید بحران هست. به عنوان مثال وقتی کسانی از موضع ضعف در پی مذاکره با آمریکا باشند. رشد هم همان است که ایشان تعریف میکنند. مثل وقتی که تحریمها باعث شکوفایی تواناییهای ملی گردد.
جهت تحقق صحیح منویات رهبری باید مدلهای مورد استفاده پیروان ولی فقیه با مدلهای وارداتی سازشکارانه یکی نباشد. یعنی ابزارهای کلیه نرم افزارهایی که وضعیت را تعریف میکند و آن را تشخیص میدهد باید هماهنگ با جهت گیری اسلام و انقلاب باشند. اگر هماهنگ نباشد قدرت و ثروت و فهم مسلمین در جامعهای که تحت ولایت فقیه است، مجرای ولایت کفار میشود. پس دیگر ولی فقیه محور توسعه اجتماعی نخواهد بود.
عین همین خطر در سطح کلان که دولت عهده دار آن است و در سطح خرد که محل برخورد اراده تودههای ملیونی مردم است نیز جریان دارد. در حالی که اگر مدلهای کارشناسی پشتیبان علمی تصمیمات ولی فقیه بوده و تولید و توسعه علوم اسلامی بومی رنگ واقعیت به خود بگیرد؛ جامعهای پرورش خواهد یافت که عظمت اسلام و ایران و درگیری همه جانبه با کفر برای او حرف اول را خواهد زد. لازمه چنین آینده درخشانی نقد بررسی مدلها و الگوهایی است که دست رهبری را بسته است....